دیوان کامل رهی معیری: سایه عمر، آزاده،ترانه ها
نویسنده:
رهی معیری
امتیاز دهید
تعداد صحیح صفحات : 527
به اهتمام: کیومرث کیوان
اسکن شده
رهی معیری با تخلص رهی از بهترین غزلسرایان معاصر ایران است.
شعر بهار
نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار
با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار
لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار
زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار
چمن از لالهٔ نو رسته بود، چون رخ دوست
گلبن از غنچهٔ سیراب بود، چون لب یار
روز عید آمد و هنگام بهار است امروز
بوسه دهای گل نورسته، که عید است و بهار
گل و بلبل، همه در بوس و کنارند ز عشق
گل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار
گر دل خلق بود خوش، که بهار آمد و گل
نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار
خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید
جای عیدی، تو به من بوسه دهای لاله عذار
بیشتر
به اهتمام: کیومرث کیوان
اسکن شده
رهی معیری با تخلص رهی از بهترین غزلسرایان معاصر ایران است.
شعر بهار
نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار
با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار
لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار
زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار
چمن از لالهٔ نو رسته بود، چون رخ دوست
گلبن از غنچهٔ سیراب بود، چون لب یار
روز عید آمد و هنگام بهار است امروز
بوسه دهای گل نورسته، که عید است و بهار
گل و بلبل، همه در بوس و کنارند ز عشق
گل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار
گر دل خلق بود خوش، که بهار آمد و گل
نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار
خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید
جای عیدی، تو به من بوسه دهای لاله عذار
آپلود شده توسط:
poorfar
1392/07/29
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیوان کامل رهی معیری: سایه عمر، آزاده،ترانه ها
شب فراق به پایان مگر نمی آید؟
جمال یوسف گل چشم باغ روشن کرد
ولی ز گمشده من خبر نمی آید
شدم به یاد تو خاموش، آنچنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمی آید
تو را بجز به تو نسبت نمی توانم کرد
که در تصور از این خوبتر نمی آید
طریق عقل بود ترک عاشقی دانم
ولی ز دست من این کار برنمی آید
بسر رسید مرا دور زندگانی و باز
بلای محنت هجران بسر نمی آید
منال بلبل مسکین به دام غم زین بیش
که ناله در دل گل کارگر نمی آید
ز باده فصل گلم توبه میدهد زاهد
ولی ز دست من این کار برنمی آید
دو روز نوبت صحبت عزیز دار رهی
که هر که رفت از این ره دگر نمی آید
گر بگوید روبَه افسونگر نیرنگ باز / کر فریب و حیله دورم ، بشنو و باور مکن
ور بگوید مرده خور کفتار ، کز بهر ثواب / خادم اهل قبورم بشنو و باور مکن
ور بگوید سنگ پشتی بی نوا ، کَز چابکی / پهنه پیما ، چون ستورم ، بشنو و باور مکن
ور دغل بازی کند دعوی ، که دولت خواه تو / در غیاب و در حضورم ، بشنو و باور مکن
ور بگوید قاضی مسکین ، که در هنگام رای / دشمن ارباب زورم ، بشنو و باور مکن
ور بفرماید وکیلی ، در بهارستان ، که من / سیر از این دارالغرورم ، بشنو و باور مکن
گر وزیری گفت کز تیمار خلق آشفته است / بشنو و باور مکن ، زیرا که هذیان گفته است
وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
برو ناصح،که حال من نمیدانی نمیدانی
"رهی" در بین اهل معنی و جمع سخندانان
تو را این هوشمندی بس، که میدانی نمیدانی!
از تو و دیوانگی های توام آمد به یاد
شنیدم که افسرده جان، گشتهای
چو گنجی به کُنجی، نهان گشتهای
نظر را به رخسارهات، راه نیست
صبا را به سویت، گذرگاه نیست
تویی شادی افزای جان همه
چرا رفتهای از میان همه
چرا بسته چون صید، در خانهای؟
گشا بال زرّین، که پروانهای
چه سازی نهان چهر چون روز را؟
چه پوشی مه گیتیافروز را؟
به تابندگی، زهرهی روشنی
چهسان پرده بر زهره میافگنی؟
کم از آفتاب و ثریّا نهای
نه شمع سرایی، که پیدا نهای
وگر درد افسردهجانی توراست
خموشی ز بیهمزبانی توراست
من آن بلبل نغمه خوان توام
که با صد زبان همزبان توام
برآر از دل خسته، آهنگ خویش
که من در نوا آورم، چنگ خویش
به چنگ سخن دستیازی کنم
به هر نغمهات، نغمهسازی کنم
بیا تا از این خاکدان پَر کشیم
به بام ثریّا، نوا بر کشیم
به خلوتگهِ ماه مهرت برم
به بالِ سخن، تا سپهرت برم
«رهی» مرغ دستانسرای تو بس
چو من طایری، همنوای تو بس
بعد از 50%دانلود میگه ارتباط با سرور قطع شد؟؟!!(?)
یک بوسۀ نسیم ز جا می برد مرا